معنی دستیار هیتلر
حل جدول
لغت نامه دهخدا
دستیار. [دَس ْت ْ] (ص مرکب، اِ مرکب) یاری ده. (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس). ممد ومعاون و مددکننده و یاری دهنده. (برهان). مددکار و ممد. (آنندراج) (انجمن آرا). مددکار. (غیاث). قوت و قدرت دهنده و یار و ناصر. (ناظم الاطباء). معاضد. معاون. معین. عون. مدد. همدست و مساعد. همکار. شریک در عمل. (یادداشت مرحوم دهخدا). یاری دهنده:
بدین مرز باارز یار توام
به هر نیک و بد دستیار توام.
فردوسی.
غریبیم و تنها و بی دستیار
به شهر کسان در بماندیم خوار.
فردوسی.
نه بور نبردی بکار آیدم
نه ایدر کسی دستیار آیدم.
اسدی.
بکوهی برآمد همه سنگ و خار
تنی چندش از ویژگان دستیار.
اسدی.
دستیار و ستور کار سفر
ساخته کرد هرچه نیکوتر.
عنصری.
عفریت دوستار تو و دستیار تست
جبریل دستیار من و دوستار من.
ناصرخسرو.
رایان ترا مسخر و شاهان ترا مطیع
گردون ترا مساعد و اقبال دستیار.
مسعودسعد.
جان او را دستیار دل او را دوستدار
طبع ورا سازوار عقل ورا ترجمان.
مسعودسعد.
ز من دوستان روی برتافتند
نه کس دستیار و نه کس مهربان.
مسعودسعد.
زیان چه دارد اگر وقت کار و ساعت جنگ
بود سپاه ترا دستیار از آتش و آب.
مسعودسعد.
تن من چون جدا شد از بر تو
عاجز آمدکه دستیار نداشت.
مسعودسعد.
جاه وتخت تو دستیار تواند
بادی از جاه و تخت برخوردار.
مسعودسعد.
به پیروزی برو با طالع سعد
که نصرت خنجرت را دستیار است.
مسعودسعد.
بتا نگارا بر هجر دستیار مباش
ازآنکه هجر سر شور و رای شر دارد.
مسعودسعد.
شاها بنای ملک بتو استوار باد
در دست جاه تو ز بقا دستیار باد.
مسعودسعد.
نیک و بد دان در این سپنج سرای
جفت بد دستیار ناهمتای.
سنائی.
شاید که خاکپای تو بوسم که خود توئی
مداح را بجودو بانصاف دستیار.
سنائی.
بادش سعادت دستیارارواح قدسی دوستدار
اجرام علوی پیشکار ایزد نگهبان باد هم.
خاقانی.
هرچه دامن تا گریبان دستیار خواجگی است
جمله را در آستین نه آستین را برفشان.
نظامی.
در ملک دستیار قلم گشت عدل او
تا تاب و گوشمال کمند و کمان دمد.
سلمان (از شرفنامه ٔ منیری).
نیست مر درماندگان فاقه را
جز ایادی و عطایت دستیار.
؟ (از آنندراج).
دریادلا ز صدر تو محروم مانده ام
زیرا که نیست عزم مرا دستیار پای.
؟ (از شرفنامه ٔ منیری).
|| شاگرد و زیردست. (برهان). زیردست و مرید و شاگرد و مطیع. (ناظم الاطباء). نوچه. || وزیر. (ناظم الاطباء). || سلاح. (آنندراج). || دستیاره. دست بند. دستوانه:
بر پای ظلم هیبت او پای بند گشت
بر دست عدل دولت او دستیار شد.
ابوالفرج رونی.
هیتلر
هیتلر. [ل ِ] (اِخ) آدولف. صدراعظم و دیکتاتور آلمان در جنگ دوم جهانی. در سال 1889 م. در اتریش متولد شد. چند سال به نقشه کشی ساختمان مشغول بود. در سال 1912 به مونیخ رفت. در جنگ اول جهانی شرکت داشت و ترفیع درجه پیدا کرد. در سال 1921 م. به حزب نازی پیوست. این حزب به رهبری او در آلمان نفوذ و قدرت به هم رسانید. در 1933 هندنبورگ رئیس جمهوری آلمان او را به سمت صدراعظم تعیین کرد. پس از فوت هندنبورگ دیکتاتور آلمان شد و مدت 12 سال با نهایت قدرت فرمانروایی کرد و ارتش نیرومندی برای جنگ آماده ساخت. در 1938 به دنبال خروج آلمان از جامعه ٔ ملل پیمان اتحاد میان آلمان، ایتالیا و ژاپن منعقد گردید که به پیمان محور معروف شد. در 1939 هیتلر قراردادی با روسیه منعقد ساخت و به موجب آن لهستان میان آلمان وروسیه تقسیم شد. در همان سال نیروهای آلمان به فرمان هیتلر به لهستان حمله کردند و در اثر آن جنگ میان دول محور (آلمان و ایتالیا و ژاپن) و متفقین (لهستان، فرانسه و انگلیس) درگرفت. نیروهای آلمان کشورهای لهستان و دانمارک و نروژ و فرانسه و هلند و بلژیک را اشغال کردند و در سال 1941 به روسیه حمله بردند و تامسکو پیش رفتند و در اثر کمکهای انگلیس و فرانسه و آمریکا و پایداری سربازان شوروی نیروهای آلمان شکست خوردند و از مناطقی که اشغال کرده بودند عقب نشینی کردند و سرانجام پیروزی نصیب متفقین گردید و آلمان در 1945 بدون قید و شرط تسلیم شد و هیتلر در آخرین ساعت جنگ خودکشی کرد اما جسدش پیدا نشد. (فرهنگ عمید).
فرهنگ فارسی آزاد
هیتلر (1945- 1889)، AdoLF Hitler پیشوای آلمان از 1933 تا 1945 بود که حزب نازی را به وجود آورد و با حمله به لهستان عامل شروع جنگ جهانی دوم شد و طی مدت جنگ قریب شش میلیون یهودی مقیم اروپا را قتل عام نمود و خود در پایان جنگ و شکستِ آلمان در اپریل 1945 خودکشی نمود
فرهنگ معین
(~.) (اِمر.) معاون.
فارسی به انگلیسی
Aid, Ancillary, Assistant, Lieutenant
فارسی به عربی
مساعد
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ عمید
یاریدهنده، مددکار، کمککننده، همدست، معاون،
مترادف و متضاد زبان فارسی
پیشکار، مددکار، معاون، نایب، وردست، همکار، یار، یاور
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
1320